امروز رفتم وبی رو خوندم... خیلی هم نوشته های نویسنده ی محترمشون زیبا بود...
نوشته ای خوندم که در مورد معجزه بود...
و اینکه از خدا خواسته بودن با زنبیلی از معجزه بیاد سراغشون...
متن زیر رو نوشتم و جوابشون رو دادم... البته امیدوارم انشالله بهشون برنخورده باشه...
خدا همیشه زنبیلش پر معجزه ست...
همین که مادرم رو می بینم که با تموم دردهاش می خنده معجزه ست...
همین که پدرم رو می بینم که با تموم خستگیاش میشینه و گوش میده
و در حالیکه چشاش از خستگی خواب میرن ولی سعی می کنه باز نگهشون داره و بخنده معجزه ست...
همین که برادرم کنارمه و هر روز که از خواب پا میشم حضورشو حس می کنم معجزه ست...
همین که شیطنت های خواهرکوچولوم رو می بینم و شیرینی وجودش رو می بینم معجزه ست...
همین که دوستانی دارم چون آب زلال، اونم تو این آشفته بازار روزگار، معجزه ست...
همین که هستم و فرصتی دارم برای بهتر شدن و بهتر دیدن، معجزه ست...
* خدایا... ما رو ببخش... که تو رو گم کردیم و دنبال معجزه هات می گردیم...*
و... یه دنیا ممنونم از این نویسنده ی محترم که دقایقی بنده رو به فکر کردن
در مورد خودم و اطرافیان و خدا و چیزایی که دارم وا داشت... بسیار سپاس...*