توی این دوره زمونه ای که یه پسر ۱۶ ساله با ۴۰ کیلو وزن با یه ماشین شاسی بلند، میشه مـرد رویاها ، ما همون نامرد باشیم بـهتـره...* * * * مواظب خوبیاتون باشید... *

صفحه ی نخست
پروفایل
پست الکترونیک
آرشیو ماهانه
عناوین مطالب
حرفه ای ترین قالب هاي وبلاگ
بانوی اردیبهشت
پرواز پروانه ها
دوستان من
هوووم هرچی بخوای
My blasted Life
کشکول آموزش و اطلاعات عمومی
☆☆☆Girls under the moon light
کاروان آرامش
تک ستاره ی من
خاطرات من و عماد
پنجره ای رو به خدا
رئال کهکشانی
سکوت در سکوت
**سکـ ـ ـ ــوت عـشـــ ـ ـ ــق**
سایت سرگرمی تفریحی صالح شهر
خزان شده ام... کاش باران ببارد
برای تو...
عشق یعنی انتظار
به نام هستي بخش
برای همیشه با تو دوستم*
گفتنی های ناگفته...
نوبند... دهو...
جای خالی / ارغوان....
به جز این ها دیگه چی میخوای؟؟؟؟
هرچی آرزوی خوبه مال تو
بهترین و جدیدترین اس ام اس ها...
*delam barat tangide havarta*
از هر دری...
آوای تنهایی
آسمان دلتنگی
کبوتر تنهایی
***ONLY FOR YOU***
تنهاترین تنها منم...
رویاهای شیشه ای
زیباترین...
مرا اندکی دوست بدار...
در صبای عشق
دنیای دو روزه
پرستش
در سواحل دریای عشق
nsm2
هیشکی عاشقم نشد...
سرود طبیعت
خاطره ها (کلبه دیگر من)
هیأت فرهنگی قرآنی منتظران ظهور روستای دهو
moon light
سر و صدا
... به یاد تو ...
چار دیواری عاشقانه من...
دختری از دیار غم
خواندنی ها (روژین)
به خیسی باران...
عاشقانه هایم با تو ...
وبلاگ جامع روستای همیشه سبز دهو
صدای ساز شکسته (کلبه دیگر تنهایی های من)
نغمه منتظر
دل گویه های فراق
نیلوفرانه
حرف های دفتر دل
تالار دلتنگی
به تماشا سوگند و به آغازکلام
پاییزی تر از آبان (باران بهاری)
یک لقمه احساس
shaparak
ترنم احساس(مریم)
فرشته آسمونی
پرواز را به خاطر بسپار
محله ببعی ها
اخبار - علمی - آموزش
شقایق
همراز
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

تبادل لینک هوشمند

 
برای تبادل لینک   ابتدا ما را با عنوان

خیلی محرمانه

و آدرسhz96.loxblog.com

لینک نمایید

سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته.

در صورت وجود لینک ما در سایت شما

لینکتان به طور خودکار

در سایت ما قرار می گیرد .

بهترین ها را برایتان آرزومندم...





امکانات
theme-designer.com
خـیـــلـــــی مــــحــــرمـــــانـــــه . . . *
. . . و . . . دیــگـــر . . . هــیــچ . . . *
.چهل غروب پس از بدرود اشک بار...*... + دانلود ...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : سه شنبه 1 / 10 / 1398برچسب:, و 21:45 | +

از بدرود اشکبار کاروان، چهل غروب گذشته است...

چهل روز پیش، حوالی اندوه، نیزارها ضجه زدند،

و مثنوی ها با گل های شیون، سرتاسر نینوا را پوشاندند...

هرگز نمی‌توان به اربعین نگاه کرد و آن همه نغمه‌های خاکستری را به یاد نیاورد...

امروز به جای همه یتیمان قافله، اربعین سخن می‌گوید...

اربعین، با بوی خون در مشام و آبله در پا، رسیده است؛

تا بگوید همه اتفاقات سرخ، در راستای شکیبایی زینب بود...

اربعین، شعرهایی با کلماتی خون رنگ در سوگ لاله‌ها آورده است،

تا بگوید دل بستگی‌های زینب در آن دشت بلاخیز، یکی پس از دیگری پرپر شد...

و حال من  با پیراهنی از گریه در فرات اشک، غسل کرده‌ام ولی نمی‌دانم…

چگونه باید گفت از عشق…

چه باید گفت از درد…

ولی حسین حسین گفتن رو به سوی عاشقانه‌ترین لحظه‌ها،

یعنی که تنها تو را دوست دارم....*

 

 

دانلود دیکلمه ی زیبای اربعین با آهنگ حزین و جمله های زیبا

 

جمله های بسیار زیبایی داره، پیشنهاد می کنم دانلود کنید و گوش کنید و منو هم دعا کنید...

 

لـیـنــک دانلـــود

 

.:: ::.



.عشق هم می میرد...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : سه شنبه 1 / 10 / 1398برچسب:, و 11:45 | +

هر رابطه ی انسانی عمر مفیدی دارد،

متأسفانه داستان های عاشقانه با ریاکاری و احساسات گرایی

چنین باوری ایجاد کرده اند که عشق هرگز نمی میرد....

نه... دوست من...! ... عشق هم می میرد...

یک باره احساس می کنی دلت تنگ نمی شود...

همیشه هم اسمش هرزگی نیست،

گاهی اوقات واقعاً همه چیز تمام می شود...

تمام می شود...

طوری تمام می شود که انگار هرگز نبوده است...*

 

 

بعضی از رابطه ها مثه شامپو می مونه...؛

اولش عطر و بوی معرکه ای داره، اما به یه جایی که رسید،

هی سعی می کنی آب توش ببندی بلکه تموم نشه...

... اما تموم میشه...*

 

 

.:: ::.



.یک اربعین... شب یلدا...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : سه شنبه 30 / 9 / 1398برچسب:, و 23:59 | +

         

                       امشب دلم از غصّه ها پروا ندارد

                                           لبخند هم جایی به این لب ها ندارد
 
                                                                  یک " اربعین " هر شب برایت گریه کرده

                                                                                              دیگر نیازی به " شب یلدا " ندارد ...*

 

.:: ::.



.شب سرد یلدا... دلت گرم...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : دو شنبه 30 / 9 / 1398برچسب:, و 16:0 | +

 

آخر پاییز شد و ...  همه دم می زنند از شمردن جوجه ها...

اما تو بشمار

تعداد دل هایی را که به دست آورده ای…

بشمار ... تعداد لبخند هایی که بر لب انسانی نشانده ای…

بشمار ... تعداد اشک هایی که از سر شوق و یا غم ریخته ای…

فصل زردی بود اما تو چقدر سبز بودی...

 

هم سرزمین من...



* امیدوارم همه ی لحظه های پایانی پاییزت

پر از خش خش آرزو های قشنگ باشد...*

 

راستی...

*... توی خوشی ها و دور هم نشستن هامون،

یاد کسانی که خانواده ای ندارن، از خانواده شون دورن،

یا سفره شون خالیه و دلشون هم سردتر از شب چله... باشیم...*

 

درود بر شما...*

 

 

.:: ::.



.این روزها... بین الحرمین...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : پنج شنبه 28 / 9 / 1398برچسب:, و 23:27 | +

 

این روزها، دلم بی‌ قرار است...

 

بین الحرمین کربلا، این را خوب می‌فهمد…*

 

.:: ::.



.من ِ معیار... افسوس ...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : پنج شنبه 28 / 9 / 1398برچسب:, و 1:35 | +

به نظر من آدمها دو دسته هستن :

 

  یا از من پول دارترن که بهشون میگم مال مردم خور و ...

یا بی پول ترن که بهشون میگم گشنه گدا و ...  

یا بهتر از من کار میکنن که بهشون میگم خرحمال و ...

یا کمتر کار میکنن که بهشون میگم تنبل و ...  

یا از من سرسخت ترن که بهشون میگم کله خر و ...

یا بی خیال ترن که بهشون میگم ببو و ...  

یا از من هوشیارترن که بهشون میگم پر افاده و ...

یا ساده ترن که بهشون میگم هالــو و ...  

یا از من شجاع ترن که بهشون میگم بی کله و ...

یا از من محتاط ترن که بهشون میگم بی عرضه و ...  

یا از من دست و دل بازترن که بهشون میگم ولخرج و ...

یا اهل حساب و کتابن که بهشون میگم خسیس و ...

  یا از من بزرگترن که بهشون میگم گنده بگ و ...

یا کوچیکترن که بهشون میگم فسقلی و ...  

یا از من مردم دارترن که بهشون میگم بوقلمون صفت و ...

یا رو راست ترن که بهشون میگم احمق  و ...  

 

 کلا معیار همه چیز من هستم و نه حقیقت

 
 

-------------------------------------------------------------------

 

نیمی از عمر را به تمسخر آنچه دیگران به آن اعتقاد دارند می گذرانیم

 

نیمی دیگر را در اعتقاد به آنچه دیگران به تمسخر می گیرند...

 

 
 

افسوس ... به من...*

 

.:: ::.



.آهای خدای مهربون...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : جمعه 27 / 9 / 1398برچسب:, و 11:55 | +

 

 آهای خدا.....راحت و بی پرده بگم :

خسته شدم از زندگی

از این همه فاصله و

از این همه دوندگی ...

 

از این همه دوندگی

تو کوچه های بی کسی

برای هر مسافری

دلتنگی و دلواپسی...

 

برای هر مسافری

پناه خستگی شدن

برای آرامش شون

حرفای تازه ای زدن...

 

تنها نذاشتم کسی رو

تا آخرین جرعه نفس

خسته شدم خسته شدم

از آدمای این قفس...

 

از این قفس از این زمون

از آدمای قصه مون

از دل خسته ی خودم

از خاک و ابر و آسمون...

 

گاهی تحمل زمین

سخته برای خسته ها

اون وقته که باید بگی :

آهای خدا ! آهای خدا...

 

آهای خدا تنگه دلم

از این زمین فتنه خیز

از بنده های خوب تو

از این قبیله ی عزیز ...

 

من اهل اینجا نشدم

بیگانه ام با این کویر

آهای خدای مهربون !

منو از این قصه بگیر ... *

 

.:: ::.



.از دریچه ای دیگر ...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 26 / 9 / 1398برچسب:, و 14:15 | +

 

Avazak.ir Line7 تصاویر جداکننده متن (1)

 

صادق هدایت در کتاب بوف کور خود می نویسد :

 

سی و هفت درد و عیب اساسی ما ایرانیان که هیچ وقت درمان نشد...

 

در زندگی درد هایی است که روح انسان را از درون مثل خوره می خورند و می زدایند،

 

این درد ها را نه می شود به کسی گفت و نه می توان جایی بیان کرد...

 

به قسمتی از درد های اجتماعی ما ایرانیان توجه کنید :

 

 

1- اکثر ما ایرانی ها تخیل را به تفکر ترجیح می دهیم.


2- اکثر مردم ما در هر شرایطی منافع شخصی خود را به منافع ملی ترجیح می دهیم.


3- با طناب مفت حاضریم خود را دار بزنیم.


4- به بدبینی بیش از خوش بینی تمایل داریم.


5- بیشتر نواقص را می بینیم اما در رفع آنها هیچ اقدامی نمی کنیم.


6- در هر کاری اظهار فضل می کنیم ولی از گفتن " نمی دانم " شرم داریم.


7- کلمه " من " را بیش از " ما " به کار می بریم.


8- غالبا مهارت را به دانش ترجیح می دهیم.


9- بیشتر در گذشته به سر می بریم تا جایی که آینده را فراموش می کنیم.


10- از دوراندیشی و برنامه ریزی عاجزیم و غالباً دچار روزمرگی و حل بحران هستیم.


11- عقب افتادگی مان را به گردن دیگران و توطئه آنها می اندازیم،

 

ولی برای جبران آن قدمی بر نمی داریم.


12- دائماً دیگران را نصیحت می کنیم، ولی خودمان هرگز به آنها عمل نمی کنیم.


13- همیشه آخرین تصمیم را در دقیقه 90 می گیریم.


14- غربی ها دانشمند و فیلسوف پرورش داده اند، ولی ما شاعر و فقیه...


15- زمانی که ما مشغول کیمیا گری بودیم

 

غربی ها علم شیمی را گسترش دادند.


16- زمانی که ما با رمل و اسطرلاب مشغول کشف احوال کواکب بودیم

 

غربی ها علم نجوم را بنا نهادند.


17- هنگامی که به هدف مان نمی رسیم،آن را به حساب سرنوشت و قسمت

 

و بد بیاری می گذاریم،ولی هرگز به تجزیه تحلیل علل آن نمی پردازیم.


18- غربی ها اطلاعات متعارف خود را روی شبکه اینترنت در دسترس عموم قرار می دهند،

 

ولی ما آنها را برداشته و از همکارمان پنهان می کنیم.


19- مرده هایمان را بیشتر از زنده هایمان احترام می گذاریم.


20- غربی ها و بعضا دشمنان ما، ما را بهتر از خودمان می شناسند.


21- در ایران کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد.


22- فکر می کنیم با صدقه دادن خود را در مقابل اقدامات نابخردانه خود بیمه می کنیم.


23- برای تصمیم گیری بعد از تمام بررسی های ممکن آخر کار استخاره می کنیم.


24- همیشه برای ما مرغ همسایه غاز است.


25- به هیچ وجه انتقاد پذیر نیستیم و فکر می کنیم که

 

کسی که عیب ما را می گوید بدخواه ماست.


26- چشم دیدن افراد برتر از خودمان را نداریم.


27- به هنگام مدیریت در یک سازمان زور را به درایت ترجیح می دهیم.


28- وقتی پای استدلالمان می لنگد با فریاد می خواهیم طرف مقابل را قانع کنیم.


29- در غالب خانواده ها فرزندان باید از والدین حساب ببرند،

 

به جای اینکه به انها احترام بگذارند.


30- اعتقاد داریم که گربه را باید در حجله
کشت.


31- اکثراً  "رابطه"  را به "ضابطه" ترجیح می دهیم.


32- تنبیه برایمان راحت تر از تشویق است.


33- غالباً افراد چاپلوس بین ما ایرانیان موقعیت بهتری دارند.


34- اول ساختمان را می سازیم بعد برای لوله کشی،کابل کشی

 

و غیره صد ها جای ان را خراب می کنیم.


35- وعده دادن و عمل نکردن به ان یک عادت عمومی برای همه ما شده است.


36- قبل از قضاوت کردن نمی اندیشیم

 

و بعد از ان حتی خود را سرزنش هم نمی کنیم.


37-شانس و سرنوشت را برتر از اراده و خواست خود می دانیم...*

 
 
 

کمی تأمل :

 

به نظر شما با توجه به احوالات شخصی خود ما و جامعه ی ما

 

کدام ها درست و کدام ها نادرست اند؟

 

 

Avazak.ir Line7 تصاویر جداکننده متن (1)

 

 

.:: ::.



.عقیده ی آدم ها...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : چهار شنبه 25 / 9 / 1398برچسب:, و 10:44 | +

یاد پدر افتادم که می‌گفت :

 

“ نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن...

 

هر کی هر چی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن...

 

آدم‌ها که عقیده‌ات را می‌پرسند، نظرت را نمی‌خواهند؛

 

می‌خواهند با عقیده‌ی خودشان موافقت کنی... بحث کردن با آدم‌ها بی‌فایده است.”...*

 

 

خانم زویا پیرزاد نویسنده کتاب “چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم”

 

 

 

.:: ::.



.درد دل های خدا با من و تو...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : سه شنبه 24 / 9 / 1398برچسب:, و 16:3 | +

 

Avazak.ir Line29 تصاویر جداکننده متن (3)

 

Avazak.ir smili15 تصاویر زیباسازی وبلاگ (1)

 

* سوگند به روز وقتی نور می گیرد و به شب وقتی آرام می گیرد

 

که من نه تو را رها کرده ام و نه با تو دشمنی کرده ام... (ضحی 1-3)

 

* افسوس که هر کس را به سوی تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم

 

و راهی پیش پایت بگذارم او را به سخره گرفتی... (یس 30)

 

* و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید مگر اینکه از آن روی گردانیدی... (انعام 4)

 

* و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام ...(انبیاء 87)

 

* و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان توهم زده شدی که گمان بردی

 

خودت بر همه چیز قدرت داری... (یونس 24)

 

* و این در حالی بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی

 

و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری... (حج 73)

 

* پس چون مشکلات از بالا و پایین آمدند و چشمهایت از وحشت فرو رفتند

 

و قلبت آمد توی گلویت و تمام وجودت لرزید چه لرزشی،

 

گفتم کمک هایم در راه است و چشم دوختم ببینم که باورم می کنی

 

اما به من گمان بردی ... چه گمان هایی...(احزاب 10)

 

* تا زمین با آن فراخی بر تو تنگ آمد پس حتی از خودت هم به تنگ آمدی

 

و یقین کردی که هیچ پناهی جز من نداری، پس من به سوی تو بازگشتم

 

تا تو نیز به سوی من بازگردی، که من مهربان ترینم در بازگشتن... (توبه 118)

 

* وقتی در تاریکی ها مرا ابزاری خواندی که اگر تو را برهانم با من می مانی،

 

تو را از اندوه رهانیدم اما باز مرا با دیگری در عشقت شریک کردی... (انعام 63-64)

 

* این عادت دیرینه ات بوده است، هرگاه که خوشحالت کردم از من روی گردانیدی

 

و رویت را آن طرفی کردی و هر وقت سختی به تو رسید از من ناامید شده ای... (اسرا 83)

 

* آیا من برنداشتم از دوشت باری که می شکست پشتت را...؟... (سوره شرح 2-3)

 

* غیر از من خدایی هست که برایت خدایی کرده باشد...؟... (اعراف 59)

 

* پس کجا می روی...؟ ...(تکویر 26)

 

* پس از این سخن دیگر به کدام سخن می خواهی ایمان بیاوری...؟ ...(مرسلات 50)

 

* چه چیز جز بخشندگی ام باعث شد تا مرا که می بینی خودت را بگیری...؟... (انفطار 6)

 

* مرا به یاد می آوری؟ من همانم که بادها را می فرستم تا ابرها را در آسمان پهن کنند

 

و ابرها را پاره پاره به هم فشرده می کنم تا قطره ای باران از خلال آن ها بیرون آید

 

و به خواست من به تو اصابت کند تا تو فقط لبخند بزنی، و این در حالی بود

 

که پیش از فرو افتادن آن قطره باران، ناامیدی تو را پوشانده بود ...(روم 48)

 

* من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد

 

و چه غصه هایی بر دل و روحت می نشیند

 

و در شب، روحت را در خواب به تمامی باز می ستانم تا به آن آرامش دهم

 

و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم

 

و تا مرگت که به سویم بازگردی به این کار ادامه می دهم. (انعام 60)

 

* من همانم که وقتی می ترسی به تو امنیت می دهم (قریش 3)

 

* برگرد، مطمئن برگرد، تا یک بار دیگر با هم باشیم (فجر 28-29)

 

* تا یک بار دیگر دوست داشتن همدیگر را تجربه کنیم. (مائده 54)

 

Avazak.ir smili15 تصاویر زیباسازی وبلاگ (1)

 

Avazak.ir Line29 تصاویر جداکننده متن (3)

 

 

.:: ::.



.اندیشه برتر...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : دو شنبه 23 / 9 / 1398برچسب:, و 14:12 | +

تو وبلاگ صبور باش دلکم خوندمش، چند تا تغییر جزئی دادم و اینجا نوشتم براتون...

امیدوارم به بعضیا بربخوره و به بعضیا نه...

 

 

*گفت: آخه این چیه سرت کردی؟! ... مثه * اُمُل ها *

 

*مثل این که قرن بیست و یکیم !!! شبیه مردم عصر حجر می گردی؟!!*

 

*گفتم واقعاً؟!! عصر حجر یعنی کِی؟!*

 

*گفت: چه می دونم... چهارده قرن پیش!*

 

*گفتم: اون وقت شونزده قرن پیش عصر حجرتره یا چهارده قرن پیش؟!*

 

*گفت: خب معلومه شونزده...*

 

*گفتم: پس با این حساب شما باید *اُمُل*تر باشید

 

که مثه مردم شونزده قرن پیش می گردید!!! *

 

*اونم زمانی که بهش می گفتن عصر جاهلیت!!! دیگه از اسمشم پیداست که چقد **اُمُلیه**!*

 

*دیگه پی اش رو نگرفت و رفت...*

*
*

*"ولا تجربن الجاهلیه الاولی"  *

 

* "و به همسرانت بگو خود را مانند زنان جاهل نیارایند" *

 

* سوره ی احزاب آیه ی33*

 

 

خواهرای گلم...

 

خدا به فرشته ایمان داد ، عقل و شهوت نداد...

 

به حیوونا شهوت داد ، عقل نداد...

 

به آدم عقل و شهوت داد تا خودش به یکیش ایمان پیدا کنه...

 

سرتو به شهوت خم کنی از حیوون پست تری

 

و به عقل خم کنی از فرشته پاک تر ...

 

عقل آدم میگه اگه میخوای بهت احترم بذارن به خودت احترام بذار...

 

وقتی تو به حرف خدا گوش نمیدی، اون خوشگلیاتو میندازی بیرون؛

 

به حرف خدا گوش نمیدی، همون خدایی که بهت همیشه لطف می کنه،

 

واسه خدا مشکلی پیش نمیاد، خودت به خودت ظلم کردی... بی احترامی کردی...

 

توقع نداشته باش توی خیابون بهت به چشم "خانوم" نگاه کنن...

 

اونا به چشم یه "جنس ماده" و "طعمه" بهت نگاه می کنن...

 

وقتی اون چادر خوشگل سرته خوشگلیات مال خودته و کسی بد نگاهت نمی کنه...

 

چادر سر کردن سختی داره، نمی تونی بدوی ، نمی تونی زیاد تکون تکون بخوری،

 

وقتی چادر سرته نمی تونی سبک باشی؛

 

اینا همش تو رو یه دوشیزه و خانوم می کنه...

 

دیدین خارجیا واسه لیدی شدن روی سرشون کتاب می ذارن و کاراشونو انجام میدن...؟!

 

به اصطلاح مدرنن...

 

چادرم همینه... عین همین... و البته بالاتر و زیباتر از اون...

 

یه کم فکر کنیم...

 

*والا منم نمی دونم، شاید بعضی دخترا هم به گدایی "یه نگاه" یا "یه تیکه" *

 

*خودشونو خرج خیابونیا می کنن...*

 

*یه خورده فک کنیم ... همین...*

 

 

 

.:: ::.



.آرزو...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : یک شنبه 22 / 9 / 1398برچسب:, و 22:6 | +
 
Avazak.ir Line16 تصاویر جداکننده متن (2)
 

آرزوی من مـــاندن اوست …

 

امـــا …

 

خدایــا... اگر آرزوی او رفتن من است ؛

 

آرزوی او را برآورده کن...؛

 

من دیگر آرزویی ندارم …*

 

Avazak.ir Line16 تصاویر جداکننده متن (2)

 

 

.:: ::.



.غروب... تنهایی... بهشت زهرا...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : یک شنبه 22 / 9 / 1398برچسب:, و 8:45 | +

 

Avazak.ir Line17 تصاویر جداکننده متن (2)

 

منو ببخش به خاطرت ... دوباره چشمام شده خیس

یا مثل من اگه کسی ... به فکر دردای تو نیست...

خودت می دونی که برام ... از خودمم مهم تری

ببخش که هر شب از توی ...  فکر و خیالم می گذری...*

 

 

دلم می خواد فقط یه بار دوباره بات حرف بزنم

فقط صداتو بشنوم هرچی بگی دم نزنم

دلم می خواد بهم بگی دلت برام تنگ شده بود

بگی که وقتی نبودم هیچی برات قشنگ نبود...*

 

Avazak.ir Line17 تصاویر جداکننده متن (2)

 

.:: ::.



.آدم ها را ...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : پنج شنبه 21 / 9 / 1398برچسب:, و 22:31 | +

 

Avazak.ir Line21 تصاویر جداکننده متن (2)

 

کوچه ها را بلد شدم

 

"رنگ های چراغ راهنما ، جدول ضرب"

 

دیگر در هیچ راهی گم نمی شوم؛

 

اما گاهی میان آدم ها گم می شوم؛

 

آدم ها را بلد نیستم...*

 

Avazak.ir Line21 تصاویر جداکننده متن (2)

 

 

.:: ::.



.درد دل...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : پنج شنبه 21 / 9 / 1398برچسب:, و 12:20 | +
Avazak.ir Line5 تصاویر جداکننده متن (1)
 
 

عادت ندارم

 

درد دلم را

 

به همه کس بگویم...؛

 

پس خاکش می کنم زیر چهره ی خندانم...

 

تا همه فکر کنند

 

نه دردی دارم و نه قلبی...*

 

 
Avazak.ir Line5 تصاویر جداکننده متن (1)
 
 
 
.:: ::.



.ارزشت بیشتر از این هاست...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : جمعه 20 / 9 / 1398برچسب:, و 11:37 | +

ببخشید نوشته ی زیر رو می نویسم...

به خدا دلم راضی نیست و حیا و شرمم هم نمیذاره بنویسم...

اما... دیدن و فهم این چیزا درد داره...

باز هم معذرت...

.

.

آهای آقا پسری که به دوست دخترت (که ترجیح میدم بگم عشقت) میگی:

 

تا تَهِش باهاتم؛

 

چرا بهش نمیگی تهش یعنی

 

وقت بستن کمربندت...؟! گریه

.

.

.

 

و دختر خانمی که به دوست پسرت (که ترجیح میدم بگم عشقت) میگی:

 

تو همه زندگیمی و تو برای همه دنیام بسی؛

 

یادت باشه

 

برا خوش بودن و خوشبختی، داشتن یه عشق و یه نفر کافیه؛

 

لازم نیست ده تا پسر

 

با ده جور خوشبختی تو زندگی و خلوتت غلت بزنن...

.

.

.

دختر و پسر خوب و پاک سرزمین من...

 

تو بهترینی...

 

قدر و ارزش خودت و خواهر و برادرا و عزیزای سرزمینتو بدون...

 

همین...*

 

 
.:: ::.



.تنهایی...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : جمعه 20 / 9 / 1398برچسب:, و 11:9 | +
 

تنهایی این نیست که هیچ کس اطرافت نباشه...

 

این نیست که با کسی دوست نباشی...

 

این نیست که آدمی گوشه گیر و منزوی باشی...

 

این نیست که کسی باهات حرف نزنه...

 

این نیست که هیچ وقت نتونی خوشحال باشی...

 

این نیست که کسی دوستت نداشته باشه...

 

تنهایی، یه حس درونیه...

 

تنهایی یعنی "هیچ کس نمی فهمه حالت بده "...

 

تنهایی... یعنی ... "کسی تو رو درک نکنه... و تو رو نفهمه"...*

 
 
 
* امیدوارم تنها نباشید...*
 
.:: ::.



.فردا دیر است ...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 19 / 9 / 1398برچسب:, و 22:5 | +

 

یـــادمــــان بـــاشـــد

شــــایــــد

شــــبــــی

آنــــچـنــان آرامـــ گــــرفــتـیـم

کـــــه

دیـــــدار صــــبــح فــــردا

مــمـکـــن نـشـــــود

پــــــس

بــــه امــیـــــد فــــرداهــــــا

مـــحــبــت هـــــایــمــــــان را

ذخــــیـــره نــکنـــیـــم ...*

 

.:: ::.



.معجزه...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 19 / 9 / 1398برچسب:, و 12:30 | +

امروز رفتم وبی رو خوندم... خیلی هم نوشته های نویسنده ی محترمشون زیبا بود...

نوشته ای خوندم که در مورد معجزه بود...

و اینکه از خدا خواسته بودن با زنبیلی از معجزه بیاد سراغشون...

متن زیر رو نوشتم و جوابشون رو دادم... البته امیدوارم انشالله بهشون برنخورده باشه...

 

خدا همیشه زنبیلش پر معجزه ست...

همین که مادرم رو می بینم که با تموم دردهاش می خنده معجزه ست...

همین که پدرم رو می بینم که با تموم خستگیاش میشینه و گوش میده

و در حالیکه چشاش از خستگی خواب میرن ولی سعی می کنه باز نگهشون داره و بخنده معجزه ست...

همین که برادرم کنارمه و هر روز که از خواب پا میشم حضورشو حس می کنم معجزه ست...

همین که شیطنت های خواهرکوچولوم رو می بینم و شیرینی وجودش رو می بینم معجزه ست...

همین که دوستانی دارم چون آب زلال، اونم تو این آشفته بازار روزگار، معجزه ست...

همین که هستم و فرصتی دارم برای بهتر شدن و بهتر دیدن، معجزه ست...

 

 

* خدایا... ما رو ببخش... که تو رو گم کردیم و دنبال معجزه هات می گردیم...*

 

 

و... یه دنیا ممنونم از این نویسنده ی محترم که دقایقی بنده رو به فکر کردن

در مورد خودم و اطرافیان و خدا و چیزایی که دارم وا داشت... بسیار سپاس...*

 

.:: ::.



.اندیشه آزاد...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : چهار شنبه 18 / 9 / 1398برچسب:, و 21:13 | +

 

 

.:: ::.



.انذار...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : چهار شنبه 18 / 9 / 1398برچسب:, و 14:57 | +

 

 

.:: ::.



.گاهی...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : چهار شنبه 18 / 9 / 1398برچسب:, و 11:18 | +

گـاهــﮯ

 

نـدانـسـتـﮧ

 

از یــک نـفـر بـُتـﮯ درســت مــیـکـنـﮯ

 

آنــقـدر بـزرگ کـﮧ

 

از دســت ابـراهـیـم نـیـز

 

کــارـﮯ بـر نـمـﮯ آیـد ...*

 

.:: ::.



.دلتون خدایی...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : سه شنبه 17 / 9 / 1398برچسب:, و 22:0 | +

آموخته ام که :

 

وقتی می خوای با خدا باشی... "من"ِ خودتو حذف کن...

 

بذار همه چیز و همه کس خدا باشه... بدون هیچ کس دیگه ای... *

 

 

 

 

دلتون خدایی...*

 

 

 

.:: ::.



.خدا... با من باش...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : سه شنبه 17 / 9 / 1398برچسب:, و 16:51 | +

وقتی که قلب هایمان كوچك تر از غصه هایمان می شود،

 

وقتی نمی توانیم اشک هایمان را پشت پلك هایمان مخفی كنیم...

 

 

و بغض هایمان پشت سر هم می شكند ...

 

وقتی احساس می كنیم بدبختیها بیشتر از سهممان است

 

و رنج ها بیشتر از صبرمان ...

 

وقتی امیدها ته می كشد... و انتظارها به سر نمیرسد ...

 

وقتی طاقتمان تمام میشود... و تحمل مان هیچ ...

 

 

آن وقت است كه مطمئنیم به تو احتیاج داریم

 

و مطمئنیم كه تو ... فقط تویی كه كمكمان می كنی ...

 

آن وقت است كه تو را صدا می كنیم...

 

 

 

و تو را می خوانیم ...

 

آن وقت است كه تو را آه می كشیم...  تو را گریه می كنیم ...

 

و تو را نفس می كشیم ...

 

خدایا...!

 

با من باش...*

 

.:: ::.



.سروده ی خودم (5)...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : یک شنبه 15 / 9 / 1398برچسب:, و 22:0 | +

سلام دوباره

 

انشالله که همه تون خوب باشین و خوش و سلامت؛

 

ممنونم از کسانی که تو نبودنم هم بودن و لطفشونو شامل حال بنده و نوشته هام کردن،

 

دوباره اومدم و یه سروده ی جدید که همین امشب گفتم و حیفم اومد ننویسم...

 

تقدیم به تو... *

 

 

امیدوارم بعد نبودنم این نوشته، نوشته ی خوبی باشه...

 

ببخشید ضعف ها و اشکالاتش رو... باز هم سپاس بابت تموم بودن هاتون...*

 

 

.:: ::.



.دعام کنید... وبمو تنها نذارید... تا بعد...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : یک شنبه 8 / 9 / 1398برچسب:, و 23:16 | +

عرض سلام و ادب خدمت همه مخاطبان عزیز و گرامی

 

که با حضور و نظرات سرشار از لطفشون هم راهنماییم کردن و هم تشویق...

 

خدا رو شاکرم که تو این روزگار غریب و گاهی تلخ هستن آدمایی که دلاشون خداییه و نگاهشون اخلاقی...

 

خواستم بگم احتمالاً مدتی نباشم و نتونم بنویسم... یا به وب ها و نوشته های شما عزیزان سر بزنم...

 

کوتاهی بنده رو ببخشید...

 

امیدوارم اگه نبودم تو نبودنم هم گاه گاهی سری به وب و نوشته هام بزنید و اگه نکته ای یادتون اومد،

 

انتقاد یا پیشنهادی داشتید، گله یا شکایتی بود، بنویسید و حرف دلتون رو بگید

 

که انشالله به محض اینکه تونستم بیام، بتونم

 

از نوشته ها و حضورها و نوشته های قشنگ و حتی انتقادی تندتون استفاده ی لازم رو بکنم...

 

دعام کنید... از خدا میخوام همیشه موفق باشید و مؤید و پیروز... سالم و سلامت... شاد و پر انرژی...

 

وب و نوشته هام رو تنها نذارید... نذارید احساس غریبی کنن... سپاس...

 *

*

*

تا بعد...*

 

.:: ::.



.اینگونه باشیم...البته آرزومه و نظر شخصیم...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : یک شنبه 8 / 9 / 1398برچسب:, و 22:41 | +

نوشته ای که می خونید از زبون یه خانمه...

 

هرچند خودم یه مَردَم اما... خیلی از این نوشته خوشم اومد و این بینش...

 

 

وقتی اون روز تو باغ همه ی خانومها رو جو گرفته بود و

 

جلوی همه قهقه می زدن و شوهراشون هم بی خیال نشسته بودن و تماشا می کردن ،

 

وقتی منو هم به جمعشون دعوت کردن ؛ آروم تو گوشم گفتی:

 

« مواظب وقار و متانتت باش عزیزم »

 

اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری

 

وقتی حواسم نبود و کمی روسری ام لیز خورده بود و موهام دیده می شد با لبخند گفتی:

 

« موهات بیرونه ها خانومی »

 

درحالی که موهام رو قایم می کردم نگاهی به زنهای اطرافم تو خیابون انداختم...

 

شرم آور بود ... شوهراشون چه بی خیال...

 

اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری

 

وقتی درعین حال که منو به فعالیت اجتماعی و درس خوندن و فعالیت در دانشگاه تشویق می کردی؛

 

هرازچندگاهی یادآوری می کردی که:

 

« غرور زن در مقابل مردان غریبه به جا و خوبه »

 

اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری

 

وقتی اون روز آقای همسایه مون اومده بود دم در؛

 

چادر سر کردم و رفتم قبض ها رو ازش گرفتم ...

 

برگشتم دیدم با لبخند بهم خیره شدی ؛ گفتی:

 

« خوشم اومد چه مردونه برخورد کردی, بدون عشوه و طنازی »

 

اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری

 

وقتی اون روز تو مجلس عروسی یهو همه رو جو گرفت و زن و مرد قاطی شدن و...

 

مردهای دیگه با چه لذتی به تماشا نشسته بودن.

 

تو مثل برق از جا پریدی و زدی بیرون. پشت سرت اومدم . گفتی:

 

« متشکرم که اونجا نموندی »...

 

اونجا بود که فهمیدم تو با همه مردها فرق داری...*

.

.

آرزو دارم مردای سرزمینمون چنین غیرت و احساس و نگاهی رو نسبت به اخلاق و عزیزانشون و خانم ها؛

 

و خانم های سرزمینمون چنین بینش و نگاهی در قبال مردها و اخلاق و عزیزانشون داشته باشن...

 

صاف... ساده... غیور... لایق...*

 

.:: ::.



.
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : یک شنبه 8 / 9 / 1398برچسب:, و 11:42 | +
گاهی باید یه نقطه بذاری.
 
باز شروع کنی
 
باز بخندی
 
باز بجنگی
 
باز بیفتی و محکم تر بلند شی و بایستی...
 
گاهی باید
 
یه لبخندِ قشنگ به همه تلخی ها بزنی و بگی :
 
مرسی که یادم دادین
 
جز خودم و خدا هیچ کسی به دادم نمی رسه...*
 
 
 
.:: ::.



.شما ثروتمندید...؟...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : پنج شنبه 7 / 9 / 1398برچسب:, و 11:43 | +

هوا بدجورى طوفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى مچاله شده بودند.

هردو لباس هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى لرزیدند.

پسرک پرسید: « ببخشین خانم ! شما کاغذ باطله دارین »...؟

کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آنها کمک کنم.

مى خواستم یک جورى از سر خودم بازشان کنم که چشمم به پاهاى کوچک آنها افتاد

که توى دمپایى هاى کهنه ی کوچکشان قرمز شده بود.

گفتم: « بیایین تو یه فنجون شیرکاکائوى گرم براتون درست کنم.»...

آنها را داخل آشپزخانه بردم و کنار بخارى نشاندم تا پاهایشان را گرم کنند.

بعد یک فنجان شیرکاکائو و کمى نان برشته و مربا به آنها دادم و مشغول کار خودم شدم.

زیر چشمى دیدم که دختر کوچولو فنجان خالى را در دستش گرفت و خیره به آن نگاه کرد.

بعد پرسید: … « ببخشین خانم ! شما پولدارین »...؟

نگاهى به روکش نخ نماى مبل هایمان انداختم و گفتم:«من...؟ ... اوه… نه...»...

دختر کوچولو فنجان را با احتیاط روى نعلبکى آن گذاشت و گفت:

« آخه رنگ فنجون و نعلبکیش به هم مى خوره »...

آنها درحالى که بسته هاى کاغذى را جلوى صورتشان گرفته بودند تا باران به صورتشان شلاق نزند، رفتند.

فنجان هاى سفالى آبى رنگ را برداشتم و براى اولین بار در عمرم به رنگ آنها دقت کردم.

بعد سیب زمینى ها را داخل آبگوشت ریختم و هم زدم.

سیب زمینى، آبگوشت، سقفى بالاى سرم، همسرم، یک شغل خوب و دائمى، همه اینها به هم مى آمدند.

صندلى ها را از جلوى بخارى برداشتم و سرجایشان گذاشتم و اتاق نشیمن کوچک خانه مان را مرتب کردم.

لکه هاى کوچک دمپایى را از کنار بخارى، پاک نکردم.

مى خواهم همیشه آنها را همان جا نگه دارم که هیچ وقت یادم نرود چه آدم ثروتمندى هستم.

دلم می خواد برای فردایی بهتر تلاش کنم...*

 

 

.:: ::.



.دردهای من...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : پنج شنبه 7 / 9 / 1398برچسب:, و 11:5 | +

درد های من

جامه نیستند

تا ز تن در آورم ...

چامه و چکامه نیستند

تا به رشته ی سخن در آورم ...

نعره نیستند

تا ز نای جان بر آورم ...

دردهای من نگفتنی

دردهای من نهفتنی است...*

 

 

 

.:: ::.



.دلت را بتکان...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : جمعه 6 / 9 / 1398برچسب:, و 21:54 | +

دلـت را بتـکان ...

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن...

دلت را بتکان؛

اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین بگذار همان جا بماند...

فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش...

قاب کن و بزن به دیوار دلت ...

دلت را محکم تر اگر بتکانی تمام کینه هایت هم می ریزد...

و تمام آن غم های بزرگ و همه حسرت ها و آرزوهایت ...

باز هم محکم تر از قبل بتکان...

تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد...

حالا آرام تر، آرام تر بتکان تا خاطره هایت نیفتد...

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟

خاطره، خاطره است؛

باید باشد، باید بماند ...کافی ست؟

نه، هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است...

تکاندی؟

دلت را ببین چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟

حالا این دل جای "او"ست!

دعوتش کن...

این دل مال "او"ست...

همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا

و حالا تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه ... یک قاب تجربه و مشتی خاطره...

مشتی خاطره و یک "او"...

 

خـانه تـکانی دلـت مبـارک...*

 

 

.:: ::.



.مجازی...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : جمعه 6 / 9 / 1398برچسب:, و 21:54 | +

مجــــازی هستیم...

 

امــــا...

 

دلمــــــان مجازی نــــیست...

 

می شکند...

 

حواستان به تایــــپ کردنتان باشــد...*

 

.:: ::.



.نابِ ناب...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : جمعه 6 / 9 / 1398برچسب:, و 18:11 | +

 

برای همسایه ای که نان ما را ربود، نان...

 

برای آنان که قلب ما را شکستند، مهربانی...

 

برای کسانی که روح ما را آزردند، بخشش...

 

و برای خویشتن، آگاهی و عشق می طلبم...*

 

 

* دکتر شریعتی *

 

.:: ::.



.حرف دل...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : جمعه 6 / 9 / 1398برچسب:, و 10:57 | +

 

 

.:: ::.



.حس الآن من...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 5 / 9 / 1398برچسب:, و 23:34 | +

نمیدونم...

تا حالا براتون اتفاق افتاده که نفهمید چه حالی دارید؟

چی میخواید؟ کی رو میخواید؟ کی باید باشه؟

میخواید کجا باشید؟

همش حس کنید به هم ریخته اید...

قلبتون همش نیش بزنه...

روزی صدبار با خودتون و دلتون وصیت کنید و خداحافظی...

همش آه بکشید...

حس بیهودگی کنید... حس پوچی...

حس خوب نبودن و مفید نبودن برا هیچ کس...

از خودتون گله و شکایت داشته باشید...

از آدمای دور و برتون...

از اونایی که همه کس توأن و تو اما... مثل اینکه هیچکسشون نیستی...

دلتون از خیلیا گرفته باشه و نتونید به کسی بگید...

من الآن یه چنین حسی رو دارم...

حس خفقان... تنهایی...

خدا... باش...... لطفاً...*

 

 

.:: ::.



.دست سرنوشت...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 5 / 9 / 1398برچسب:, و 14:20 | +

دست سرنوشت را …

 

بـایـــــــد قطــــــــع ڪـــــــرد …

 

او دزد ” آرزوهـــــــاے ” مـن اســــــت …*

 

 

 

.:: ::.



.یه توضیح کوچولو...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : شنبه 5 / 9 / 1398برچسب:, و 12:55 | +

سلام و عرض ادب

دوستان گرامی

برای دیدن لینک های تماس با ما، آرشیو مطالب

پروفایل، لینک دوستان و پیوندها و ...

موس را روی آخرین قسمت از سمت چپ وب که

قسمت عمودی قهوه ای رنگی است

و مثلث کوچکی به آن چسبیده

قرار دهید...

 

با تشکر و آرزوی موفقیت و سلامتی

.:: ::.



.با خودت مهربان باش...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : چهار شنبه 4 / 9 / 1398برچسب:, و 11:41 | +

 

با خودتان خوب تا کنید

با خودتان که خوب تا نکنید

روزگار شما را تا می کند

می کند توی پاکت و می اندازد توی صندوق پستی ؛

به یک مقصد نامعلوم...

خودت به جان خودت بیفت

خودت، خودت را بساز

خودت مواظب خودت باش...

وگرنه دیگران

به تو هر شکلی که دلشان بخواهد می‌دهند...*

 

.:: ::.



.به بهانه ی سالروز پرواز عاشقانه ی مجید پـَـرهون...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : چهار شنبه 3 / 9 / 1398برچسب:, و 23:18 | +

به نام او که در همین نزدیکی است...

می خواهم بنویسم ...

بنویسم از کسی که هنوز که هنوز است او را نشناخته ام...

و از کسی که نمی شناسی اش چه می شود نوشت...

جز اندکی واژه که هرچه دستانم را بگیرند،

قدرت هم سویی و همراهی با مهربانی های او را ندارند...

و به قول مجید : چه عاشقانه پر کشید مجید پرهون...

 

مجید پرهون زاده ی بیست و دومین روز از آذر ماه سال 1367 ...

 

او در این روز،نگاه مهربانش را به روی دنیا گشود ...

23 سال زیست و یک سال پیش

چند روز مانده به روز تولدش ،  چه عاشقانه رفت و ...

دلمان که می گیرد از این است

که چه زود و چه بی خبر رفت ...

در حالی که هنوز طنین لبخندهای گرم و البته آکنده از

حجب و حیایش در گوش هایمان مانده و ما مانده ایم

و خاطراتی بس شیرین از مجیدی که ما در

راه ماندگان را گذاشت و ...رفت ...

از همان کودکی – یادم که می آید

– اهل درس و مشق بود و سر به زیر ...

روزها، هفته ها، ماه ها و سال های مدرسه ابتدایی ...

 چه بسیار خاطره ای که با تخریب مدرسه کودکی ما

زیر خروارها خاک دفن شدند و ...

و ... مجید... همیشه از بهترین ها بود...

 از نظر اخلاق... درس... فکر و ...

اندیشه اش مهربانی بود ...و ...

 منش و راه و کارش نیز ...

سرش به کار خود بود و

 آینده شیرینی که برای خویش ترسیم کرده بود...

و در حال تلاش برای وصال به

آینده ای متجسم شده و ...هدف...

دوران راهنمایی را با هم گذراندیم...

هم میزی بودیم...

خیلی با هم بودیم و البته

سرگرم شیطنت های دوران کودکی و نوجوانی...

و چه بسیار سر به سر هم گذاشتیم و خندیدیم

( البته بیشتر من و محمد، سر به سر مجید گذاشتیم )...

و چه قشنگ اند سر به سر هم گذاشتن

خاطره آمیز دوران مدرسه...

به دبیرستان که رسیدیم ،

او نمونه شد و ما در خم یک کوچه خود...

و فاصله ای که افتاد و فرصت دیداری که

نسبت به دوره های تحصیلی سابقمان

کم و کم تر شد...

سال دوم دبیرستان، دانشسرای تربیت معلم قبول شد

 و سال سوم دبیرستان را دانشسرایی بود

 و راه معلمی را پیمود...

دو سال دانشسرا را هم با متانت و صبوری خاص خود

به همراه فاضل تمام کرد و شد معلم...

و این بود ، آن آینده ی مجسم شده ای که اول کلام گفتم

 و ساخته ذهن مجید

در سنین کودکی و روزهای مدرسه ابتدایی...

چند سال اندکی نفس گرمش را

به بچه ها و کودکان ابتدایی هدیه کرد

و ما نیز چون کودکان دانش آموزش

محتاج نفس گرم او...

دو سال قبل می گفت :

نمی خواهی زن بگیری...؟ « ازدواج » ...

و من و بنیامین همیشه می خندیدیم

 و این می شد موضوعی برای خندیدن ما...

تا اینکه خودش فیلش یاد هندوستان کرد

 (این چیزی بود که به ما می گفت)،

 و یک سال و چند ماه پیش شد داماد...

شب های عروسی اش در کنارش بودیم

 و می گفتیم و می خندیدیم

و به قول معروف

 « عروسی رفیقمان – برادرمان – را گرم می کردیم»...

و چه خوش بودیم ما که رفیق ما

که آن شب ها داماد بود،

در کنار ما بود و از بودن در کنار هم

 لذت می بردیم...

دهه اول محرم پارسال را هم با هم بودیم...

شب ها بعد از عزاداری و گاهی

روضه خوانی ها با مجید بودیم و علیرضا... و ...

در این اندیشه ام که این روزها

و پس از این چگونه علیرضا را بنگرم

در حالی که مجید همراهش نباشد ...

 شاید عادت کرده بودم

به دیدن همراه هم علیرضا و مجید ...

افسوس ... افسوس علیرضا ... که مجید هم...

خوشا به حال ما که

چنین دوستان و برادرانی داشتیم و داریم...

 و افسوس که چه بسیار وقت ها که

از هم و خوبی ها و بودن های کنار هم غافلیم

 و وقتی به این مهم می رسیم که...

 

و ما چه دیر شروع می کنیم

 

از خوبی های دیگران و دوستان گفتن و نوشتن...

 

 افسوس.. افسوس...

 

شب های عروسی مجید را در کنارش بودم و بودیم...

ولی افسوس همیشگی من از لحظاتی بود که

 با آرامی و متانت همیشگی اش به خاک می رفت

و من در هیچ کدام از لحظه های غم انگیز رفتنش

 کنارش نبودم...

و وقتی خبر تصادف و عروج این دوست، عزیز و برادر معلمم را شنیدم

کیلومترها از او دور بودم و مشغول تدریس...

و چه تلخ می گذرد این روزها با این حسرت و ...

مجید عزیزم...!

رفیق تمام دوره های من !

یاد تو و خاطرات خوش بودنت به خیر ...

گلم...! برادرم...! عزیزم...!

چه بسیار دوستانی که اکنون

 این جملاتی را که نوشته ام و

 این جمله ای را که می خواهم بنویسم

زمزمه ی دلشان است

و  این بغض را با خود این طرف و آن طرف کشانده اند ...

 

 « در این یک سالی که نبوده ای » ...

 

...* ... مجید عزیزم...! دوستان گل من...!

 

  این روزها، چه زود دیر می شود...* ...

 

 

 

 

ایام سالروز پرواز عاشقانه مجید پرهون را

به همسر گرامی اش، خانواده محترمش ،

آشنایان و همه دوستان و رفیقان دلسوخته اش

 تسلیت عرض می نماییم... هرچند...

به امید دیدار مجید...

 

 

حمید رضا

 

.:: ::.



.بعضی ها...*
نگارنده : حمید رضا در تاریخ : سه شنبه 3 / 9 / 1398برچسب:, و 15:52 | +

 

* بعضی از آدمــ ـــ ـــــای ِ

 

 

دنيای ِ مــــــجازی

 

 

گاهی چقدر ارزش ِ

 

 

* واقعـــی شدن *

 

 

رو دارند ...*

 

 

.:: ::.



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 20 صفحه بعد

.

قالب وبلاگ

Free Template Blog

قالب بلاگفا

قالب پرشین بلاگ

قالب میهن بلاگ

قالب جوان بلاگ

قالب ایران بلاگ

قالب رویا بلاگ

قالب پرشین بلاگ

قالب بلاگ وب

حرفه ای ترین قالب های وبلاگ

ابزار وبلاگ نویسی

مرجع راهنمای وبلاگ نویسان

سفارش طراحی اختصاصی قالب وبلاگ

*حمید رضا زاهدی*